مه نگار

من و گالیا
  • خانه 

اسارت همیشه هم بد نیست

01 خرداد 1402 توسط منم مثل تو


امروز هوا ابری است .به نظرم هوای ابری عاشقانه ی زمین و آسمان است.اسمان دلش می‌خواهد زمین را لمس کند اما شرم دارد و باران را واسطه می کند.برایش موسیقی زیبای شرشر باران را می نوازد.گنجشک های همیشه عاشق نیز،با صدای جیک جیکشان به کمک باران می آیند و شوری دلنشین بر پا می کنند.گاهی صدای زاغچه ای مهربان هم به گوش می رسد.خوب که گوش می‌کنم صدای هدهدی از سمت باغ ها به گوش می رسد.زمین گل های نیلوفرش را به سمت آسمان گشوده و لبخندش را پشت سفید و صورتی های نیلوفرانه اش پنهان کرده است صدای زنگوله گوسفندان روستا که به چرا می روند تکمیل کننده موسیقی طبیعت است.
سرم را به سمت آسمان میگیرم.هوای بچگی دارم.همسرم در خانه نیست تا مانع ام شود.روی زمین دراز میکشم و به آسمان خیره میشوم.کمی سرماخوردگی اشکالی ندارد؟به جان میخرم حاصل این دیوانگی را .خدا رو شکر بچه ها هنوز خواب هستند و من فرصت بیشتری دارم برای دیدن آسمان ابری.بوی طبیعت را حس میکنی؟اینجا آسمان نزدیک تر است.خدا هم همین طور.
خدا در میان گل های ریز و زرد رنگ دشت به ما لبخند می زند .پروانه های سحر خیز سفید و آبی قدرت و ظرافت خدا را به رخ جهانیان می کشند چرا که در اوج سادگی پر از زیبایی هستند.دیدن پرندگان که به دنبال دانه ای برای جوجه های بی بال و پرشان در این هوای ابری می رقصند سریال همیشگی روستای دوست داشتنی من است.دیروز که با برادر زاده ام از دشت پوشیده از علف برمیگشتم چشمم به کوه مورد علاقه ام افتاد.نامش احمدپری است میدانی چرا؟؟احمدک بی نوایی برای نجات بز بازیگوشش به بالای کوه رفته و بعد از نجات بز از کوه پرت شد.از آن روز نام این کوه می شود احمدپری.
پسرم می گوید اگر نامش حسین بود یا علی یا کریم و یا اصلا قلی و ….اسم کوه چه می شد؟
اگر دنیای امروز بود و قدرت فضای مجازی بی شک احمد، قهرمان حامی حیوانات و میخ طویله اش که هنوز در دل صخره ی کوه جامانده حسابی معروف می شد.همان بهتر که کوه دوست داشتنی ما همچنان گمنام است چرا که درختان که روزی خیلی زیاد بودند را بی رحمانه در دل آتش هوس یک روزه اشان می سوزانند و گیاهان داروی اش را منقرض کرده اند.همان بهتر که بیشتر از این معروف نشده است .امثال احمد پری اینجا کم نیست مظفرآباد،غیبی کَمانک (با نون ساکن)آقداغ و ….
روستای من را همین کوهای سر به فلک کشیده محاصره کرده اند میدانی اسارت همیشه هم بد نیست.مثل همین اسارت روستا در دامن کوه ها
آب شرب روستا سالهاست از چشمه های زیبای همین کوه ها تامین می شود
به فکر پسرم لبخند میزنم .او فکر می کند که ما با آب معدنی حمام میکنیم .فکر میکنی بی راه می گوید؟
از زیبایی های روستا هر چه بگویم تمام نمی شود.باید بیایی و با چشم ببینی.می آیی؟؟
#به_قلم_خودم
#روایت_زن_مسلمان

 نظر دهید »

 اردیبهشت در بهشت 

01 خرداد 1402 توسط منم مثل تو

در حال مرتب کردن مبل بودم که آسمان در زد؛انگار قطرات کوچک باران برای مهمانی زمین،عجله داشتند که فرصت نکردم در را باز کنم.صدای قدم های کوچکشان می‌آید،می شنوی؟قسمتی از آسمان هنوز آفتابی است.خاصیت باران بهار همین است.غافلگیرت می کند و سر زده می بارد. از روستا دورم ولی فکرم را پرواز می‌دهم تا خود گندم زار.سایه ابر روی قسمتی از دشت سنگینی می کند.
کوه مظفرآباد با آن هیبت دماوند مانندش چشم امید به آسمان دارد.درخت های بادامش تشنه اند!
صدای رعد می آید و باران نقطه چینی می شود از آسمان تا زمین.جوجه بلدرچین ها با عجله به خوشه های سبز پناه می برند.
گوش میکنی ؟صدای شر‌شر باران،بلدرچین و کبک و تیهو ، گاهی هم صدای رعد.زاغچه ای بی پروا در آسمان چرخ می‌زند. کمی همت می‌کنم و از راه خاکی کوه بالا تر می روم همان جا که درخت بید کهنسالی شاخه هایش را بالا گرفته و خدا را شکر می کند.زیر پایش “چشمه کبکی” برای رسیدن به رود پایین عجله دارد.سردت نیست؟سرمایی دلنشین را حس میکنی.بوی جاروی کوهی مستت می‌کند.لاله‌های سفید، روی سجاده‌ی سبزِ دامن کوه، برای نماز شکر قامت بسته اند.آن قرمز آتشین را میبینی؟شفق گلی است.سه سال بود که ندیده بودمش. بوته خارهای گون و چراغی در تمام مسیر به چشم می خورند.کتیرای پر خاصیت بخواهی باید سراغ گون و چراغی بیایی.
صدای کبک ها که بلند می شود بوی آویشن سیاه فراموشم می‌شود.اگر آرام باشی میتوانی حرکت سریع آنها را بین بوته ها ببینی.
پونه و پنیر خورده ای ؟بیا تا لقمه ای برایت بگیرم.بی نظیر است.
سیاه چادر عشایر از دور پیداست.خوشا بحالشان .اردیبهشت را در بهشت می گذرانند. دیدن رنگین کمان ذوق زده‌ام می کند تا گندم زار می‌دوم .جوجه بلدرچین ها می‌خوانند.دستم را روی خوشه ها میکشم قطرات باران دستم را خیس می‌کند.نفس بکش .باور کن هوای اینجا دارو‌ست.
راستی گفته بودم عاشق هوای ابری ام حتی اگر باران نبارد؟ مگر از روز ابری امیدوار تر هم داریم ؟تمام اهل زمین امید به رحمت خدا دارند
خدا را شکر که امروز ،روز میلاد خانم فاطمه معصومه(س)باران رحمتش را نازل کرد.
روز همه دختران سرزمینم و دختر نازم مبارک 😘 🌹 🌹
#روز_دختر
#به_قلم_خودم
#روایت_زن_مسلمان

 نظر دهید »

نمی‌شود که نمی‌شود که نمی‌شود

14 اردیبهشت 1402 توسط منم مثل تو

​بعضی حرف ها ،فقط حرف نیستند .شمشیری هستند که تا عمق جان و ذهنت را می درند.بعد از آن شاید زنده بمانی ،اما فقط زنده ای چون هر لحظه که به یاد می آوری حرف هایش را ،این کهنه زخم ،سر باز می کند و تا مدتها در ذهنت خونریزی می کند و تمام خاطرات خوبت و لحظه های زندگیت را به رنگ قرمز رنگ می زند.بعد از آن هر وقت که می خواهی فراموش کنی و حرفهایش را در صندوقچه ای قرار بدهی و پرتش کنی انتهای ذهنت،باز هم بی صدا فریاد می‌زند من هستم .

بعضی چیز ها فراموش شدنی نیستند نه اینکه نخواهیم ؛نمی شود.

 نظر دهید »

فرشته ای که میوه می فروخت 

02 اردیبهشت 1402 توسط منم مثل تو

امروز سر ظهر بود که دیدمش.دستمالی بر گردن داشت.بین دیگر فروشندگان ایستاده بود و منتظر مشتری بود.نگاهش روی پسر بچه ای ثابت شد.من هم پسرک را نگاه کردم .چه چیزی متوجه شده بود که اینگونه نگاهش می کرد؟

پسرک جلو رفت و آبدار پرسید آلوچه ها بسته ای چنده؟

مرد میوه فروش خم شد و کیسه آلوچه را باز کرد در همان حال به پسر گفت دستت را باز کن

_نه ،بگو قیمتش چنده؟

_چکار داری چنده .دستت را باز کن .

شاهد گفت و گوی آنها بودم .و تو می دانی که چرا مرد به پسرک اصرار می کرد؟

دستان مردد پسر جلو رفت مرد سخاوتمندانه دستانش را پر کرد و با تأکید به او گفت که خوب بشور بعد بخور .چشمان پسر خندید.لبهایش هم.این فرشته سیبیلو با این کارش لبخند را مهمان چند نفر کرد؟شک ندارم تمام اهل آسمان لبخند زدند.و خدا به بنده اش افتخار کرد.

 نظر دهید »

طراحی

26 فروردین 1402 توسط منم مثل تو


خودم که عاشقش شدم 😍 شما چطور ؟؟

 نظر دهید »
  • 1
  • ...
  • 36
  • 37
  • 38
  • 39
  • 40
  • ...
  • 41
  • ...
  • 42
  • 43
  • 44
  • ...
  • 45
  • ...
  • 46
  • 47
آذر 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
1 2 3 4 5 6 7
8 9 10 11 12 13 14
15 16 17 18 19 20 21
22 23 24 25 26 27 28
29 30          

مه نگار

گالیا،نام منِ دیگر است که به تازگی با او دوست شدم . اخلاق گالیا شبیه به منِ ۱۵ سال پیش است .دیروز گالیا را از میان کتابی که می‌خواندم پیدا کردم و از او دعوت کردم تا مثل سابق با من زندگی کند.

جستجو

موضوعات

  • همه
  • بدون موضوع
  • من

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟
  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس