مه نگار

من و گالیا
  • خانه 

گمنام 

08 خرداد 1403 توسط منم مثل تو

​نمی‌دانم مادرت کجای این دیار چشم انتظارت نشسته است؟

نمی‌دانم خواهری داری که حسرت یک آغوش برادرانه‌ در دلش مانده باشد یا نه؟

چند بهار از عمرت سپری شده است؟

شاید همسری داری که هر بار با صدای زنگ خانه، بند دلش پاره می‌شود.به امید اینکه قاصدی خوش خبر ،آمدنت را نوید دهد به سوی در می‌رود.می‌دانی چند بار کورسوی امیدش خاموش گشته است؟

شاید دختری داری که سر سفره‌ی عقد،بغض چنگالش را در گلویش فشرده و اشک چشمانش جای خالیت را به نمایش گذاشته است.

پسرک خرد سالت اکنون جوان برومندی است که پدر یک خانواده است اما خودش پدرش را می‌خواهد.

اجازه دارم برادر خطابت کنم ؟

برادر شهیدم نام و نشانت را کجا گذاشته‌ای؟

چگونه در آن شلوغی جنگ ،هم رزمانت را جا گذاشتی و به دامن بانوی بی‌نشان پناه بردی که کسی تو را ندید؟

می‌دانی که امروز به تعداد تمام مادرانی که فرزندشان مفقودالاثر است ؛مادر داری!

بی‌شک فاطمه وار زیسته‌ای که اینک بر سنگ مزارت می‌نویسند:شهید گمنام

#به_قلم_خودم 

#سبک_زندگی_فاطمی

#عکس_تولیدی

 نظر دهید »

چند بار نقش لاله را بافتی 

08 خرداد 1403 توسط منم مثل تو

​چند بار نقش لاله را بافتی؟

حاشیه‌ی پر از گلدان‌های قشنگش را چه کسی بهتر از تو خلق کرده است؟

رنگ چشمانت را چگونه به سرمه‌ای زمینه‌اش سپردی؟

چارقد زیبای گلدارت را چهار تکه کردی و هر کدام را به یکی از لچک ها قرض دادی؟

چرا نقش لاله بر خلاف دیگر نقش ها،گل و بوته‌ای در میان سینه‌اش ندارد؟ بی‌شک گل ها هم در برابر هنر دستانت جسارت شکوفا شدن نداشتند!

ترنج میان قالی چه نسبتی با تو دارد که اینگونه به دلم می‌نشیند؟

طراح این نقش کجا تو را دیده بود که اینگونه انحنای شاخه و برگها را با منحنی لبخندت تنظیم کرده است؟

تو گره بر تار و پود لاله می‌زدی و تار و پودش بوسه بر دستان تو !

فرش لاله برای افتادن به زیر پای تو بی‌تاب بود.

گوش لاله پر است از لالایی هایی که برای فرزندانت نجوا می‌کردی! و ما فرزندانت چقدر خوشبختیم که تو مادرمان هستی

مادرم در این روزها که غم نبودن پدر آزارم می‌دهد وجودت چون گل لاله‌ در زندگی ما ست.بوسه بر دستان هنرمندت میزنم.

سایه‌ات مستدام 

#به_قلم_خودم 

#چالش_مادرانه

نقش لاله قدیمی ترین نقش فرشی هست که مادرم بافتند و هنوز دو نسخه از این نقش در خانه پدرم به یادگار مانده است.

 نظر دهید »

دختر یا پسر 

07 خرداد 1403 توسط منم مثل تو

​موهای دخترم را شانه کردم.در حال بافتن موهایش برای چندمین بار گفت :《 دعا می‌کنم نی‌نی دوستت دختر باشه!》

آمین بلندی به دعایش گفتم و بلند شدم تا برای رفتن به جشن تعیین جنسیت آماده شوم.

در را که قفل کردم ،نگاهم به عروسکش افتاد.پرسیدم:《سرمه خانوم هم با ما به جشن می‌آید؟؟》

با خنده جواب داد:《میخوام سرمه را بدم به نی‌نی .》و زودتر از من از پله ها پایین رفت.

آرام و قرار نداشت که زودتر بفهمد جنسیت بچه چیست. با ترکیدن بادکنک و ریزش پولک های صورتی و پخش آهنگ دختر انتظارش به پایان رسید.با شادی بالا پرید و گفت :《خدا جونم ممنون که دعای منو قبول کردی》

نگاهم به شادی و لبخند دخترم بود و متوجه اطراف نبودم.ناگهان با صدای بلندی سرمان را بلند کردیم.پدر جنین با لگدی به دکور جشن خانه را ترک کرد.مادر در حالی که اشک در چشمانش حلقه شده بود زمزمه می‌کرد:《مطمنم اشتباه شده》

حواسم را به دخترم دادم که بهت زده ایستاده بود .دستانم را برای بغل کردنش باز کردم.سُرمه از دستانش افتاد و اشک چشمانش جاری شد.

در حال ترک خانه‌ی دوستم به این موضوع فکر می‌کردم که برای پاک کردن این خاطره‌ی بد،چقدر باید برنامه‌ریزی کنم؟؟؟؟

#به_قلم_خودم 

#تربیت_فرزند

 نظر دهید »

مادر 

07 خرداد 1403 توسط منم مثل تو

​چه بنامم تو را ؟

مثل باران منشأ خیر و برکت هستی و مثل خورشید کانون عشق و گرما.

مثل دریا سخاوتمند و زیبا

چون جنگل پر از طراوت و زندگی

چشمه سار محبتی و مثل کوه استوار 

مثل نسیم آرام و لطیف

زیبا و دلنشین مثل گلهای بهاری 

مانند سنگ صبور رازداری 

معنای رویش هستی،مانند زمین

معنای هر شعر و زیبایی تو هستی 

بهشت زیر پایت نیست؛تو خود معنای بهشتی

خلاصه کنم؟ ماهِ من ،تو همه‌ی دنیای من هستی!

#به_قلم_خودم 

#چالش_مادرانه

 نظر دهید »

بر چند بخش پذیرم؟

07 خرداد 1403 توسط منم مثل تو

​بر چند بخش پذیرم؟

گاهی زنانگی‌‌ام دستمالی به دستم می‌دهد تا غبار از سطوح بزدایم،دستان ظریفم را غرق کف می‌کنم و روی ظروف می‌کشم.هنگام پخت غذا کمی چاشنی عشق از قلبم بر می‌دارم و در آن می‌ریزم.

گاهی پرستار می‌شوم و دستمال نمدار را روی حرارت تن عزیزانم می‌گذارم.

در یک روز زیبا جوانه‌ای در من روئید و مدال مادرانگی را بر گردنم‌ آویخت.آغوشم پناه فرشته‌ای معصوم شد.

پای در کوچه‌های کودکی می‌گذارم .زنگ خانه را فشار می‌دهم.آمده‌ام تا نقش دخترانگی‌ام را در خانواده‌ام ایفا کنم.

لیست مخاطبانم را زیر و رو می‌کنم.چندی از دوستانم را برای بازی در نقش رفاقت انتخاب می‌کنم.باید جایی برای قرارهای دوستانه که این روزها کمی کم‌رنگ تر شده ،در زندگی‌ام باز کنم.

فرزندم کتاب ریاضیش را آورده تا گره از مساله‌ی به ظاهر پیچیده‌اش باز کنم.عینکم را روی چشمانم می‌گذارم و در نقش معلمی فرو می‌روم.

باید فکری هم به حال اقتصاد خانواده کنم دلم می‌خواهد باری از دوش همسرم بردارم.

تمام اتفاقات ریز و درشتی که در طول روز افتاده را در کیسه‌ای می‌ریزم و درون کمد قرار می‌دهم لباس نقش،همسرانگی‌ام را به تن می‌کنم.لبخند خسته‌ام را تقویت می‌کنم تا برای استقبال از همسرم پر انرژی باشم.

دیر وقت است،همه خواب هستند.سکوت خانه کمکم می‌کند تا برای امتحان فردا خودم را آماده کنم.

براستی زن بر چند بخش پذیر است؟

#به_قلم_خودم

 نظر دهید »
  • 1
  • ...
  • 17
  • 18
  • 19
  • ...
  • 20
  • ...
  • 21
  • 22
  • 23
  • ...
  • 24
  • ...
  • 25
  • 26
  • 27
  • ...
  • 43
تیر 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
  1 2 3 4 5 6
7 8 9 10 11 12 13
14 15 16 17 18 19 20
21 22 23 24 25 26 27
28 29 30 31      

مه نگار

گالیا،نام منِ دیگر است که به تازگی با او دوست شدم . اخلاق گالیا شبیه به منِ ۱۵ سال پیش است .دیروز گالیا را از میان کتابی که می‌خواندم پیدا کردم و از او دعوت کردم تا مثل سابق با من زندگی کند.

جستجو

موضوعات

  • همه
  • بدون موضوع
  • من

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟
  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس