چارقد مشکی مادر بزرگ
مادر بزرگم سر تا سر سال یک چارقد ململ سفید سرش میکرد.لباس بلند محلی اش مثل زندگی اش هزار چین داشت. یک عینک ته استکانی روی صورت گرد مهربانش جا خوش کرده بود.
چادر رنگی اش مثل دشتی پر از گل های ریز قامت دوست داشتنی اش را قاب گرفته بود.
اما محرم که می آمد با روسری مشکی اش عزادار امام حسین (ع) میشد.چادر مشکی اش را فقط در ماه محرم و صفر می پوشید.قبل از محرم به پدرم سفارش میکرد یک پرچم کوچک سبز برایش تهیه کند.هر سال پرچم جدیدش را کنار ساعت شماته دار و چراغ نفت سوز قدیمی اش نصب می کرد.
در مراسمات کنار دیوار گلی خانه اش که همسایهی انار بود؛ مینشست و چادرش را روی صورتش میکشید.از لرزش بدنش میفهمیدیم که گریه میکند.
روحش شاد